مگر نه اینکه انتهای دریا آسمان است ؟
اینطوری نمیشود ، باید دلمان هوای دریا بکند
همه وسایلمان را جمع میکنیم ، طوری میرویم ک 5 صبح رسیده باشیم
بعد دریا خلوت باشد سرد هم باشد
یادمان بوده باشد با خودمان از این پتوهای مسافرتی چهارخانه برده باشیم
ک دور خودمان بپیچیم تا هوا کم کم گرم شود
بعد لابد دلمان هم صبحانه نمیخواهد
چون میدانیم قرار است چه کار کنیم حتما سیر هستیم
بعد برای اولین بچه ای ک با سطل امد
یکی از ان کاخ هایی درست میکنیم ک ب ان فکر میکردیم
بعد هر ساعت ک میگذرد هی سکوت بیشتر میشود و هی لبخند بیشترتر
هی حرفهایمان سقوط میشوند و فکرهایمان متولد
اولین سوز سرمای بعد از ظهر را ک حس کردیم باید بترسیم
یعنی یک چیزی ته دلمان بلرزد گوشه لبمان را گاز بگیریم و ب اسمان نگاه کنیم
یا چه میدانم ب کفشهایمان یا الکی خودمان را مشغول گشتن پتوهایی کنیم
ک وقتی افتاب امد جمعشان کرده بودیم
بعد باز هی ب روی خودمان نیاوریم
دورمان کمی ک خلوت شد دست همدیگر را بگیریم
و هی جلو برویم اانقدر برویم
و هی حرف بزنیم ک انگار ن انگار داریم ب اسمان میرسیم
نظرات شما عزیزان: